نمیدونم

نمیدونم چی بگم خسته ام از آدمای پر از دروغ

خسته ام از دنیای واقعی

خسته ام خیلی

کاش جایی بود کسی بود که مثل دیگران نبود

کاش ...................

انقدر پر از حرفم که میخوام همه عمر سکوت کنم.

کاش کسی اینجا حرفامو میخوند و جوابی برام میذاشت و من میخوندم و خوشحال میشدم از اینکه دیده میشم

کاش دیوانه بودم.

کاش فروغ بودم

کاش کسی بودم به جز خودم

کاش حسابی بانکیم پر بود.

کاش دوره گرد دست فروش بودم.

کاش نبودم........................

هوای گریه دارم

 

نمی دونم چی سرم اومد از سنگ شدم یا ننگ شدم. گناهم چی بود که به اینجا رسیدم.

همه ی روزهام بیهوده و بی هدف. من این رو نمی خواستم. من نمیخواستم این آدم باشم. یادمه کوچیکتر که بودم بیکاری هامو رو با اعداد پر  میکردم. فرمول های ریاضی کشف میکردم و واسه خودم یاد داشت میکردم. همیشه سعی میکردم بیشتر از همه بدونم.  هیچ سوالی رو بی جواب نمیذاشتم. به هیچکس بد نمی کردم. به کارهای هر روزم فکر میکردم واسه اشتباهاتم روزی هزار بار خودم رو تنبیه می کردم. شاید از بلوغم شروع شد.

مامان فکر میکرد هر لحظه ممکنه خراب بشم. من که وسیله برقی نبودم خراب بشم. اون موقع ها آدم بودم یادمه. اگه یه دقیقه از مدرسه دیر میومدم ساعت ها باید جئاب پس میدادم. و همیشه متهم میشدم به دروغ گویی اما من که دروغ نمیگفتم. یادمه اون روزا انقدر پاک بودم که خوابهام آروم و قشنگ بود.

اما مامان باور نمیکرد. اولین بار دوم راهنمایی بودم که یه پسر تو چشمم خیره شد. دلم لرزید. وقتی میدیدمش راه رفتن یادم میرفت. اما منکه حتی یه بار هم باهاش حرف نزدم.

یادمه دبیرستانی که بودم کلی خاطرخواه داشتم اما اعتقاد داشتم کسی که من رو می خواد باید بیاد خواستگاریم.

اینم یادمه یه بار به خاطر روژگونه ای که به خدا قسم دید نداشت. به خدا . مامانم تو پاساژ اشکم رو در آورد که دختر بچه رو چه به اینکارها. اون موقع ۱۶ یا ۱۷ ساله بودم تمام راه رو تا خونه گریه کردم آخه مامان میگفت آبروم رو بردی باهات راه نمیام. نمی خوام دخترم باشی.

یادمه به خاطر ابرو گرفتن تو زیر زمین خونه تف تو صورتم انداخت.

اونم به خاطر چند دونه ابرو که گرفته بودم.

یادمه همه رو یادمه. نمیذاشت با دوستام بیرون برم. واسه همین دوستام از من دور بودن. نمیذاشت تنها خرید کنم.

تا اینکه دانشجو شدم. روز اول دانشگاه من رو برد ساری جایی که اولین بار میرفتم تا دانشگاه من رو برد. فرداش بابام پول داد گفت راه رو که بلدی حودت برو.

یهو یادشون رفت ممکنه خراب بشم.

چقدر سخت بود برام. یادمه در مورد خواستگار هام حتی یه بار هم مثل یه آدم ننشست برام بگی چجور باید تصمیم بگیرم و چجوور بفهمم کی به درد زندگی میخوره و من هم بنا به رویاهام همشون رو رد می کردم.

یادمه وقتی من رو تو خونه دانشجویی با پسر گرفتن بابام اومد آزادم کرد و هیچی نگفت. بوی گند سیگار رو می فهمید و هیچی نگفت.

یادمه خدایا یادمه بد که شدم اونا خوب شدن. دروغ که گفتم باورم کردن. بعد از بد شدنم واسه ابرو گرفتن آرایش کردن بیرون رفتن. سفر رفتن تنهایی با دوستام. اسم پسر رو آوردن عاشق شدن. واسه همه چیز آزاد بودم.

آخه چرا؟ چرا خوب بودنم رو دوست نداشتن؟ چرا من رو به اینجا رسوندین؟ من از خودم بدم میاد.

ابرها خواستم توبه کنم گفتم می خوام چادری شم بهم خندیدن. گفتم به خدا دیگه دوست پسر ندارم باورم نکردن گفتن تو امکان نداره بتونی.

مامان و بابا یه سال بود طلاق گرفته بودن و من نمی دونستم. روزی فهمیدم که مامان میخواست ازدواج کنه و تنها کسی که میدونست درکش میکنه من بودم. اون روز به من گفت که از بابا طلاق گرفته و می خواد ازدواج کنه. اون به خاطر رسیدن به آزادیش من رو آزاد گذاشت.

چرا به اینجا رسیدم چرا؟ چرا هرکی اومد گفت باهاتم باور کردم.

کاش به جای اون همه سخت گیری چیزی یادم میدادی کاش فقط یه بار بهم میگفتی بیرون چه خبره.

هیچوقت باهام حرف نزدی. حالا دیگه خودم همه چیز رو میدونم. همه چیز رو تجربه کردم و تاوان نگفتن های تو رو دارم با تنهاییم و سنگدلیم میدم.

همه ی اینا به خاطر کارای توه. من هیچکس رو ندارم حتی خودم رو. میبینی این آینده ی من نیست. این من نیستم. من این آدم نبودم چرا با من این کار رو کردی؟

 

درد های من  نگفتنی ست ...

 

 

سلام یه توضیح کوچولو:

جنیفر گربه امه. تنها دوستم. تنها کسی که من رو با بدی هام دوست داره و جواب خوبی هام رو با بدی نمیده. کسی که مادرم به خاطرش من رو از خونه بیرون کرد. با اینکه میدونست تنها دوستمه و تنها دلگرمیم به زندگی بعد از ازدواج محمد.

محمد کسی بود که ۵ سال میشناختمش. تنها کسی که من رو با بدی هام دوست داشت. جای خالی محبت خونواده رو برام پر کرد. تکیه گاهم بود. و ....

بعد از ازدواجش فقط یه چیز از مامانم خواستم من رو با گربم رو قبول کنه و کمکم کنه  که با این قضیه کنار بیام. من هنوز کنار نیومدم.... چون تقصیر خودم بود رفتنش و اینکه مامان نتونست سر قولش باشه. هیچ وقت نفهمیدم حرفش چیه چرا یهو بد میشه. نفهمید چرا به خاطر حرف مردم من رو قربانی میکنه.

آخه به خدا نامردیه همه ی سختی ها رو من کشیدم تا آدم شد من بودم که

من بدی هاش رو تحمل کردم اذیت هاش رو خیانت هاش رو. البته اون هم. ولی اون.....

نمیدونم نمیدونم چطور این همه حرف رو با چند تا کلمه بگم.

فقط اینکه الان من یک نفره یه خونواده ام با کربه ام و بچه هاش

 

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

از : قیصر امین پور

دوستی من با مردمان

تمام روز من پر شده از سکوت. کلمات محدودی که گاهی به جنیفر میگم که البته همیشه اونه که من و مجبور به حرف زدن می کنه.

انقدر حرف تو گلوم گیر کرده که دارم خفه میشم.

از این احساس در به دری و بی هدفی و تنهایی داره حالم به هم می خوره.

به قول فروغ : نه امیدی که بر آن خوش کنم دل. نه پیغامی. نه پیک آشنایی.

این روزگار تا کی می خواد با من سر جنگ داشته باشه. و تا کی من باید در جواب سوال مسخره ی حالت چطوره به عالم و آدم الکی لبخند بزنم و بگم خوبم مرسی. همه چیز خوبه. و الکی از اتفاقات خوبی که اصلا نیفتاده بگم.

خسته شدم از این جمله های قشنگه حال بهم زن : هرکاری داشتی رو من حساب کن. من همیشه کنارتم. من هیچ وقت پشتت رو خالی نمیکنم. من هرکاری بتونم برات انجام میدم. تو بیا اینوری همه چی با من. از دوست و دشمن و دختر و پسر و فامیل و غریبه و ........ همه و همه

و حتی ۱بار ۱نفر  به یکی از این جمله ها عمل نمیکنه.

اما جالب تر اینکه هیچ کدوم از این جمله ها دروغ محسوب نمیشه. اما اگه من وقتی با دوست پسرم قرار دارم تو ۱جمع خانوادگی ازم سوال بشه کجا داری میری بگم میخوام برم مثلا عاطفه رو ببینم.

من یه آدم دروغ گوأم چون جلوی جمع آبروی خودم رو نبردم. اگه هم راست بگم آدم وقیحی هستم.

اما اونا نه دروغ گوأن و نه وقیح (نمیدونم املاش درسته یا نه). اونا آدم های خوبی هستن که حتی خیرشون به خودشون هم نمیرسه. و هر غلطی میکنن به جز دوستی با جنس مخالف فقط همین.

.

.

.

دوستی من با مرد مان

چون دوستی مرد مسافری است

که نیمه شب

به کاروانی می رسد

و آنگاه که لحظه ای

 در کنار آتش کاروانیان

چشمان خود را به هم گذاشت

کاروان به راه خود رفته است

و مرد مسافر

سفر بی پایان خود را

از سر می گیرد**

باز هم تنهایم

 

خوب چند روزیه هروقت میام چیزی بنویسم یهو همه چیز به هم میریزه و سایت بسته میشه.

اما الان دیگه فکر کنم می تونم بنویسم.

اول خبر های خوب

۲۷ اردیبهشت بچه های جنیفر به دنیا اومدن و جواب تمام عشقی که به گربم دادم و این که تا صبح کنارش بیدار بودن و پا به پای اون برای درهاش اشک ریختن این بود که اون بچه هاش رو کنار من به دنیا آورد و اجازه داد که بهترین لحظه اش رو باهاش شریک باشم.

به خاطر جنیفر و بچه هاش و نگهداری ازشون ۳ شبانه روز نخوابیدم اما واقعا عالی بود.

کاش می تونستم احساسم رو بیان کنم. مثل یه خواب قشنگه که وقتی برای کسی تعریف می کنی حتی نمی تونه درکش کنه.

فقط کسی که اون لحظه رو احساس کرده باشه حال من رو می فهمه.

تو این مدت کارم شده خونه داری و بچه داری . من جنیفر و بچه هاش یه جا می خوابیم و جفی اجازه میده که بچه هاش رو بردارم یا ازشون عکس بگیرم بدون اینکه اون حتی مخالفت کنه و این برام خیلی شیرینه.

اما خوب.

.... چقدر سخته آدم پر از حرف باشه و نتونه بگه.

فقط

.

.

وقتي كه شب

به خانه برميگردي

و صداي كليد را در قفل مي شنوي

بدان كه تنهايي

وقتي كليد برق را ميزني

صداي تيك را مي شنوي

بدان كه تنهايي

وقتي در تخت خواب

از صداي قلب خودت نميتواني بخوابي

بدان كه تنهايي

اگر صدايي از گذشته

ترا به روزهاي قديمي دعوت كنه

بدان كه تنهايي

و تو بي آن كه قدر تنهايي را بداني

دوست داري

خودت را خلاص كني

كه اگر اينكار را هم بكني

باز تنهايي........

دلم از این همه بد میگیرد و چه خوب.... آدمی می میرد..

خوب سلام.

دیدم یکی برام پیغام گذاشته که انگار من و میشناسه. اما همون یه نفر هم خودش رو معرفی نکرد. چه سخته.

حتی ندونی کی بوده که گفته بنویس اگه می خواستی بنویسم حالمم می پرسیدی.

اصلا تا الان کجا بودی؟ چرا یه خبر ازم نگرفتی؟ همیشه بی معرفت بودی همیشه آخرین نفر بودی که خبرم رو گرفتی. همیشه

همزاد؟ درست گفتم؟ منتظر جوابتم

 

 

باغبانی پیرم که به غیر از گلها از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است.
آدم خوب کم است.
عده ای بی خبرند
عده ای کور و کرند
و گروهی پکرند.
دلم از این همه بد میگیرد و چه خوب.... آدمی می میرد...

 

 

 

نمی دونم چمه دلم می خواد پاچه همه رو بگیرم. دوست دارم با یکی دعوا کنم. دوست دارم کسی و بزنم. دوست دارم گریه کنم. از موبایلم خسته شدم. از اینکه کسی بگه دوستت دارم بدم میاد. از اینکه نگرانم بشن حالم بهم می خوره. نمی خوام کسی کارایی که من می گم رو انجام بده. اصلا نمی خوام کسی من رو بشناسه. از همه چی بدم میاد حتی از خودم بدم میاد.

چه فایده از این همه تظاهر به عشق و دوستی اما وقتی نیاز پیدا می کنی می بینی هیچکس نیست. همه ادا در میارن. همه دارن دروغ میگن خسته شدم

 

مرد دلیر بهنگام ستیز و نبرد ، همراهانش را نمیشمارد . اُرد بزرگ

خوب شروع کردن برام سخت انقدر ننوشتم که نمی دونم اول نوشتم رو با چی شروع کنم.

این روزا کارم اینه که شب تا صبح تو اینترنت و نگاه کردن و فیلم ها و صبح تا شب هم خواب.

البته ۳بار در روز هم رفتن لب ساحل . گوش کردن به آهنگهایی که یادم بیاره چرا اینجام و چرا تنهام و کشیدن سیگار.

دیشب بود. فکر کنم مطمئن نیستم ( شمارش روزها از دستم در رفته) وقتی اومدم ویلا دیدم گربه ام نیست. آخه واسه عوض شدن هوای اتاق کمی پنجره رو باز گذاشته بودم. سراسیمه رفتم بیرون از ویلا که ببینم کجاست. پیرمرد مسئول ویلا که فکر کرده بود الان بهترین موقعیت برای یه دختر تنها که معلوم نیست چرا تنهاست و به موجب ایرانی بودنش حتما با خودش فکر کرده . حتما فراریه یا شایدم اومده تنها ویلا گرفته که گند بزنه. بلاخره خوشحال از پیروزیه مچ گرفتنش گیر داد که بیرون چیکار می کنی منم با اخم گفتم چیزی گم کردم. بماند اون پیر مرد ساده لوح سطحی نگر مهم نیست. مهم جنیفره گربه ام.

راستش انگار دنیا رو سرم ریخت. تنهایی رو با تمام وجود احساس کردم. تنها همراهم. تنها دلیل امیدواریم. نبود گشتم. گشتم و گریه کردم و پیداش کردم. مثل آدمی شدم که همه آرزوهاش تو لحظه برآورده شده باشه. بغلش کردم و تا می تونستم بوسیدمش. پیرمرد گیر داد که گربه رو نبر تو اتاق. وای که چقدر اون لحظه دلم می خواست یه احمق باشم. اما نبودم. گفتم گربه امه. گفت موهاش میریزه. میبینی آدما به چی تبدیل شدن حتی یه دلیل قانع کننده برای حرف خنده دارش نداشت. گفتم جارو می کنم و اومدم تو اتاق تمام روز رو از اتاق بیرون نرفتم. چه حس بدی بود. حس از دست دادن دوباره عزیزترین فرد باقی مونده تو زندگیم.

خوب این از اخبار پیشی جون حالا خانواده محترم. مامان زنگ زد جواب ندادم. اس ام اس هاش هم که فکر نکنم خودش نوشته باشه چون به گوشم آشنا نبود. این همه حرف قشنگ رو اون بگه؟ نه. اینا فقط ترفندهای خنده داره یه مشاور قدیمی و خونوادگی میتونست باشه جنس حرفاشو میشناختم. دروغی بگو که همه دوست داشته باشن نه حقیقت تلخی که کسی نپسنده. خوب البته بابا هم به طور عجیبی عوض شده بود. اس ام اس داد. دخترم تاحالا هرچی بوده ولش کن من از این به بعد به دخترم میرسم . من خوبی تو رو میخوام. تو تمام اس ام اس هاش دخترم موج می زد.
دروغ چرا دوست داشتم. خوشحال شدم. اما باورش نکردم. سالهاست منتظر این حرفام حالا دیگه دیره. دیگه دل بریدم از همتون. حالا می خوای کمکم کنی؟ صبر کن من هنوز کاملا شکست خورده نشدم وقت هست. بذار داغون تر بشم. بذار بیشتر تحقیر بشم. بذار بیشتر از ذست دادن عشق رو بچشم. هنوز زوده بابا. من هنوز زنده ام. بذار بمیرم بعد بیا. الان میای؟ آخه بی معرفت .تو 17 سالگیم با تمام بچگیم با لجبازی های مسخرتون زندگیم و نابود کردین. حالا میای؟ اومدی چی رو بهم بگی که خودم نمیدونم؟ همشو تجربه کردم دیگه دیره. حالا این تویی که باید بیای از من درس زندگی بگیری.
بیای بهت یادم بدم زندگی بی حمایت پدر بدون محبت مادر چه جوری. بیا بهت  بگم شبهای تنهایی دختری که حتی تو خونه شلوغ تواتاق تنها نمی خوابید چه رنگیه؟ می خوای بهت بگم خیانت. خفت. خواری. عشق. دروغ . امید واهی از چه جنسه؟ می خوای بدونی با دست خالی بدون پول بدون امید بدون هدف زندگی کردن چه شکلی. همه ی اینارو هم بهت یاد بدم نمی تونم بهت بفهمونم دختر بودن چقدر سخته بابا.  وقتی تنها جایی میری وقتی تنها خونه میگیری همه دنبال بهانه ان که به خودشون ثابت کنن حتما یه فاحشه است. حتی اگه چیزی پیدا نکنن با دیدن یه حیوون خانگی این بهشون ثابت میشه.
میتونی درک کنی سر هرکاری میری صاحب کارت خوشحال بشه که به به اونی که می خواستم رسید. تنها. مجرد. نیازمند به کار این دیگه خودشه.
چندتا کار عوض کنم و درست نشه. به هرکی اعتماد می کنی تا به خودت میای میبینی اااااا..... اونی که پشتت بهش گرم بود دیگه نیست. تازه میفهمی یه خنجر به پشتته.
نه مادر و پدر گرام. دیگه بهتون نه اعتماد دارم و نه باور.شاید اگر اونقدری که مامان اجسام خونه اش رو دوست داره و بابا قناریاشو اگه یک هزارمش به ما علاقه داشت همه چیز فرق میکرد. دیگه چیزی از نابغه 6 ساله پیش باقی نمونده جز یه جسم.

دلم پره اما دیگه بسه.

 

 

سریع یا تند! تنفر یا دوست داشتن؟

من اینجا گریه می کنمــــــ...

شاید تو راست می گویی این تنفر است، اما چرا وقتی از تو دور می شوم

می ایستی تا به تو برسم!!!!

من  هنوز ایستاده ام

سلام یه بار فکرامو نوشتم اما خوب همش پاک شد

یه سال طول کشید تا یکی بگه بنویس اما بلاخره یکی گفت مرسی دوست خوبم. خیلی به موقع بود. به نوشتن نیاز داشتم. همه چیز تو این ۱سال عوض شد.

خوب اول خبرای خوب... جنیفر. گربه کوچولوم بزرگ شده و بارداره و این تنها اتفاق قشنگه که قراره بیفته تولد بچه های جنیفر. این تنها خبر خوبه.

خبر بد... تنهای تنهام. صفر. قراره شروع کنم از ناکجا آباد... مامان به چیزایی که می خواست رسیده. دیگه مارو نمی خواد. آخه فقط براش هزینه داریم. عوض شده خیلی. یه آدم دیگه شده. بابا هم که اصلا از اول یه آدم دیگه بود. حالا دیگه هیچ کس رو ندارم. بدون خونه. بدون سرمایه. با کلی بدهی. با یه گربه که قراره بیشتر هم بشن. خوب ...

شاید اگه غصه ی تنهایی جنیفر نبود خودم رو از این زندگی راحت می کردم. اما بدون من هیچکس جنیفر رو نگه نمی داره. چون اون به هیچکس نزدیک نمیشه. اون انقدر مغروره که کسی حاضر نیست باهاش کنار بیاد. کاش بودی عمو فرشید. یهو کجا رفتی. الان تو تنها عضو خونواده ی منی که البته ... شاید از حرفی که گفتی پشیمونی. شاید اون لحظه با خوندن وبلاگم این تصمیم رو گرفتی و بعد با خودت گفتی چرا من غمش و بخورم. یکی دیگه بیاد عموش باشه. به من چه... شاید تو هم مثل همه فقط حرف زدی و فکر نکردی این حرف عمل هم میخواد... اما خودت گفتی عموی من میشی. کجایی عمو جون؟ دلتنگتم و دل نگرانت. لااقل یه کامنت بذار بگو خوبی . سالمی بعد برو. آخه بزرگ مرد تو که اینجوری نبودی.

مامان کاش انصاف داشتی. کاش بی پولی و پولداری بچه هات برات فرقی نداشت. کاش بین من و دختر بزرگت تبعیض(نمی دونم املاش درسته یا نه) قایل نمی شدی... و هزاران ای کاش دیگه....

من  هنوز ایستاده ام

با دستانی که فکر می کنند

کاش آغوشت

عدالت بیشتری داشت...

سلام. دیگه می خوام هر رووز بنویسم. اوضاع بد نیست. ای می گذرد.

دوستان که ماشاالله روی همه دشمنارو سفید کردن. انگار نه انگار من هم هستم. گاهی فکر می کنم اصلا نیستم. باز خوبه چیزی به اسم مشکل هست که به یاد من بیفتن.

دلم بدجور گرفته. نمی دونم با کی حرف بزنم. به کی اعتماد کنم. انگار همه دورو و دروغگو هستن. نمی دونم چرا محبت همه به نظرم دروغه.

خوب اگر کسی هست تو این دنیای ناشناس نوشتن یا ننوشتن من براش مهم باشه یه کامنت بذاره لطفا.

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

 

چقدر سختی گاهی آدم تو زندگی انقدر کم میاره که به جای اینکه دست به دامن خدا بشه به بنده خدا رو می زنه. اما سخت که روی آدم رو زمین بندازن.

مامانم همیشه بهم می گفت:

هیچ وقت به هیچ کس رو ننداز.

هیچ وقت به هیچ کس بدهکار نباش.

هیچ وقت کاری نکن که به دیگران محتاج بشی.

کاری که خودت نمی تونی انجام بدی چطور توقع داری یکی دیگه برا انجام بده؟؟؟؟؟؟؟؟

راست می گفت.

من امروز همینجا اعلام می کنم به کمک هیچکس نیاز ندارم.

من به تنهایی قادرم تمام مشکلات رو از سر راه بردارم.

من هیچ همزبون یا همرازی نمی خوام. من سنگ صبور نمی خوام.

چون از روز تولدم تا روز مرگم یه نیروی برتری هست که همیشه کنارمه به حرفام گوش می ده. تو مشکلات کنارمه. سایه سرمه. پشت و پناهمه. یار و یاورمه. اما منه احمق چشم به دست کمک دیگران داشتم.

من خدا رو دارم نیاز به هیچ کس ندارم

من نه تنها هستم نه بی کس. فقط ایمانم کم شده بود همین.

الان احساس می کنم حالم بهتره.

نه از کسی کینه ای به دل دارم. نه ناراحتم.

همه آدم ها رو دوست دارم. چون بنده های خدا هستند. اما به هیچ کس اعتماد ندارم چون ازشون ضربه خوردم.

البته من از خودم ضربه خوردم. چون بی دلیل اعتماد کردم.

خوب از امروز دیگه بی تابانه به نظرات وبلاگ نگاه نمی کنم که خالی بودن نظرات دلم رو بسوزونه.

چون خالی بودن نظرات نشون می ده من هنوز نتونستم اون جذابیت اخلاقی که می خوام رو داشته باشم.

منظورم از این پست هیچ آدم خاصی نیست. فقط خودم رو می خواستم آروم کنم.